سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 91/8/20 | 9:0 صبح | نویسنده : م.م

مردی باخود زمزمه کر د:

خدایا بامن حرف بزن.

یک سار شروع به خواندن کرد!

امامردنشنید.

مردفریادزدخدایابامن حرف بزن......

آذرخش درآسمان غریدامامرداعتنایی نکرد.

مرد به اطراف خود نگاه کردو گفت:پس توکجایی؟؟؟

بگذار توراببینم....

ستارهای درخشیدامامردندید.

مردفریاد کشید:خدایا یک معجزه به من نشان بده.....

کودکی متولد شدامامرد توجهی نکرد.

مرد درنهایت یاس گفت:خدایا خودت رابه من نشان بده....ازتو خواهش میکنم....

پروانه ای روی دست مرد نشست واوپروانه راپراند وبه راهش ادامه داد......

ما خدارا گم میکنیم....

درحالی که او درنفسها ی ماجریان دارد.........

((خورشیدراباوردارم حتی نتابد،به عشق ایمان دارم حتی اگر آن راحس

نکنم،به خداایمان دارم حتی اگرسکوت کرده باشد.))دیوارنوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی

تاخداهست جایی برای ناامیدی نیست

 

تنظیمات متن